مرگ
پاره خط انسان از سوی به تولد، و از سویی
به مرگ منتهی می شود .
.
دین که نیامده بود
انسان بود .
مرگ با انسان همسفر شد تا زندگی معنا
پیدا کند .
انسان پیش از اینکه بمیرد ، کشته شد .
آدم نمیدانست مردن چگونه است و مرگ
چه طعم و مزه ای دارد .
غمگین یا شاد بودن را ، انسان با مفهوم
بدست آوردن و از دست دادن تجربه کرد.
انسانها
متولد می شدند و می مردند .
آن سان که جماد و نبات .
... شاید اندوه از دست دادن و قتی معنا
پیدا کرد که چیزی به نام ....در انسان پیدا
شد . چیزی به نام تعلق.
بعد ها این تعلق به تملک تبدیل و انسان مالک
در از دست دادن مملوکش غمگین . و با به
دست آوردنش خو شحال می شد .
مسیر تکامل انسان در رویا رویی با مفهوم
آگاهی و شناخت و درک هستی شناسانه .
و در پیوست آن دین و ارتباط با ماوراء و مفهومی
به نام معنویت در قبال مادیت .
تفسیر انسان از انسان از یک نگاه صرفا مادی
مبدل شد به مفاهیمی فرامادی و بشر به چیزی
به نام خدا و ابدیت و آخرت و جهانی دیگر و
حساب و کتاب و معاد و اخلاق و مفهوم فرا
مادی و مختص انسان. مثل ایثار و محبت و عشق
و امثالهم دست یافت .
این نگاه آ رمانگرا که به ابعاد روحی و روانی انسان
مربوط می شد .
تعریف دیگری از غم و شادی به دست می داد .
از آن جمله مفهوم زندگی ارزش بیشترو در
کنار هم بودن و علاقمند شدن و حس مسوولیت
و ...
پدیده هایی را در زندگی بدعت می گذاشت که
محصو لی صر فا انسانی و دریافت حسی او بود .
مرگ بود .
چیزی که در طول زمان عوض شده بود ، مفهوم
مرگ و زندگی بود .
چه اینکه همه می دانستند با مرگ ، پایان یک
انسان رقم می خورد . اما نو ع بر خوردشان با
مرگ متفاوت بود .
چه می سوزاندند .
چه به خاک می سپردند .
و به هر آداب و و رسوم ، اندوه از مرگ و از
دست دادن چیزی نبود که ظهور و بروز
نداشته باشد .
... مرگ چه خواسته و چه نا خواسته . چه
به مو قع و چه بی مو قع .چه گرسنه و چه
برهنه . چه خُرد و چه کلان.
پایانی بود برای هر کسی که او را سر نوشتی
رقم می زد .
... انسان در بربریت تا ناچار و گرسنه نمی شد
انسان نمی کشت .
اما انسان متمدن و حریص ، دنبال لقمه ای چرب تر
به غارت اموال و ثروت و استثمار و بهرکشی از
انسان کم توان تر از خود بر آمد و بر خرابه ها
و بد ختی انسان های دیگر کاخ خود خواهی و
افزون طلبی خود را بنا نهاد .
بشر قرن بیست و یکم سر از جایی بر آورد که
این بار، احساس را به اید ئو لو ژیش فرو خت و
عشقش را به دنیای دیگر واگذار کرد و خانه ی
دنیایش را برای آخرت فروخت .
تا زودتر به بهشت ببرد و برسد . تاوان این نگاه
را که بنیاد و اساسش از هر کجا و از هر فکری
نشات می گرفت .
بد بخت مردمی بودند . که نه عارف بودند و نه
سالک . و نه مفهوم درستی از آخرتی داشتند
که این تازه به دوران رسیده ها می گفتند .و
نه از عدالت بر پا شده ی آنها .
... دیگر مردن و به خاک سپردن نه آداب داشت
و نه سن و سال و مذهب و مسلک .
این بار مرگ را نه طبیعت و نه تقدیر و نه کهولت
و بیماری.
بلکه مرگ را آدمها دیگر با ذهنشان و فکرشان
رقم می زدند .
چه اتفاق عجیبی که باز این بار هم مرگ سراغ
دنیا و مردمانی آمد که نه متمدن که عقب مانده
و نه مستکبر ، بل مستضعف ، اما غارتشان و
مرگشان را پول و اندیشه همان متمدنان و به
دست جهال مدرن و عقب مانده رقم می زدند.
مرگ
بی تشر یفات یا با تشر یفات . بی گریه یا با گریه
بی ختم و خیرات یا با ختم و خیرات و منطبق با شرع
یا غیر منطبق .
فرقی نمی کند . گریستن بر انسان مظلوم ومحکوم
درد یست مشترک .
شرعی یا نا شرعی ندارد. بی گناهی انسان و مرگ او
دردی نیست که بتوان در برابر آن ساده گذشت .
دیگر کودک و نوجوان معنا ندارد .
روزی چند صد یا هزار به فجیع ترین شکل ممکن
میمیرند .
عزرائیل شاید دیگر فرشته نیست و
انسان هم دیگر انسان نیست . !!!
برف
غارتم کرده
این نفیر سرد .
زیر شلاق گردباد سیاه .
بر گهایم یکی یکی
مردند .
شا خه هایم شدند
دست به هوا.
آسمان چون شنید فریادم
بر تنم کرد
این
کت زیبا .
****
برف
خدا را شکر که برف آمد به پاییز
غذای جان به ظرف آمد به پاییز
خدا را ، کودک نه ماهه ی سال
ز شوق برف ، به حرف آمد به پاییز
پنجاه سال
اشتباهی رفتم
کو چه ای که اسمش خدا بود .
بر گشتم
دیدم
باد من !
تابلو کو چه را بر گردانده بود .
رو به کو چه ی شیطان .
*****
دلت را کو چه ی آرامش کن
خدا هم همسایه ی تو می شود .
سگ آدمی
سگت بگذار ، اگر نه آدمت بیمار می گردد
گرت ماند ، گلستانت سراسر خار می گردد
خُورد تا می تواند ، فر بهت سازد به حیوانی
کزآن پس ، خُلق و خو یت گرگ یا کفتار می گردد
حرامت می کند با لقمه های چرب خود خواهی
چنان وحشی ، که گیرد پای هر کس ، هار می گردد
لباس میش بر تن ، زاهدی در پای منبر ها
تو گویی هر که با او شد ، زخود بیدار می گردد
سگان را بر وفا خوانند ، اما ، کی سگ آدم
وفا داری کند ، و قتی که همچون مار می گردد
سگی را می شناسم ، کادمش را خوب می فهمد
کز آن رو ، با صفات آدمی در غار می گردد
از این سگ های وحشی کم ندارد، آدم اهلی
که گر راوی شود ، همسایه ی احبار می گردد
و گر فرمانروا گردد ، رعیت را به سلطانی
خدایی می کند ، بر مردم و ادبار می گردد
http://www.media7.ir/download-music-hi-fereydoun-asraei.html/
آزادی
نیست بتی چون بت زیبای تو
اهل جهان محو تماشای تو
عاقل و صاحبدل و درویش هم
راز تو نگشود و معمای تو
ای همه آزادی و آزادگی
پیش تو هر کس که بیاید خو شست
پای تو هر کس که بیفتد ، بپاست
ما همه را خواب تو بیدار کرد
آنکه به زندان تو گردد ، رهاست
آی همه آزادی و آزادگی
پای کتاب همه امضای تو
خون شهیدان همه در پای تو
گر همگان چون پری آراسته
ما چو پریزاده به دریای تو
ای همه آزادی و آزادگی
بی تو جهان را قفس انداختند
کو چه به کو چه عسس انداختند
قلب من و قلب تو را زندگی
چون خفگان از نفس انداختند
ای همه آزادی و آزادگی
عشق به پیشت به دو زانو، دو تا
مرد قلندر به حضورت ، بپا
درد اگر پیش تو آید شبی
صبح بگیرد ز دو دستت شفا
ای همه آزادی و آزادگی
مهر تویی ، ماه تویی ، راه تو
صاحب هر دولت و هر شاه تو
مُلک عقیم است ، چو شه زادگان
هر که نزاید ، پسر شاه تو
ای همه آزادی و آزادگی