هجرت
چند روزی رفتم از شهر غریب
تا دهات خشت زیبا و عجیب
وه ، گذشته وه چه حالی داشتم
دور از درد و مداوای طبیب
گو سفندم را گرسنه بردمش
سیر بر گشتم ز گندمزار و سیب
حالیا ، جای شما خالی ، عزیز
اهل عرفان و هنر ، شیخ و ادیب
گر چه تنهایی ز تنها ، عیب نیست
کاش بودندی ، عزیزان و حبیب
دهاتی
از کوه می آیم ، دلم آتشفشان است
یعنی دهاتی بودنم ،د ر من عیان است
من آسمان آبیم از دور پیداست
خورشید بر پیشانیم مهر و نشان است
***
چارقی پو شم به پا ، چو قا به تن
کار چو پانی کنم با هر سخن
کیک تولد
مثل شمعی به بر کیک دلت آب شدم
مزه ی فوت تو از سو ختن آزادم کرد
***
عمر ما را شمعِ یک روز تولد آب کرد
کاش مثل شمع ، عمردیگری می شد خرید
***
مثل یک کیک تولد آمدم شادت کنم
تیغ بر جانم زدی با خنده های دیگران
***
یک تولد مانده تا پنجاه و من
هیچ از عمرم نفهمیدم چه شد
روز هایم سال و سالش عمر شد
حیف هر روزش ندانستم ، چه شد
<< پیرم و گاهی دلم ، یاد جوانی می کند
بلبل شو قم هوای نغمه خوانی می کند >> شهریار
آتش گرم اجاقم رو به پایانست و ، او
زیر خاکستر هنوز ، آتش پرانی می کند
گر چه باقی نیست آن حال و هوای عاشقی
عشقبازی را هنوزم ، در نهانی می کند
فصل خواب آرزو ها ، روزگار سرد کوچ
با من عزلت نشین ، نا مهربانی می کند
فجرخورشیدم به صبح آرزو هایم ، هنوز
سهم من از زندگانی را ، شبانی می کند
می نو یسم خاطراتم را ، کتاب اندر کتاب
دست گرمی در خیالم ، با یگانی می کند
ماه من در آسمان مغربش گم می شود
گاه پایانی به من ، چشمک پرانی می کند
بردرختم برگ زردی مانده از پاییز دوست
هر چه نازش می کنم ، بازم خزانی می کند
گر چه رنجورم ، ولی چیزی درونم سالهاست
مثل همزادی جوان ، با من تبانی می کند
دزد
با چراغ و روز روشن دزد خوب
بی چراغ و نیمه شب ها دزد بد
این یکی در بند و در زندان و رنج
آن یکی آزاد و لبخندان و شاد
این یکی از فقر و نادانی و جهل
آن یکی پر روی و بیش از قدر و حد
این یکی بد بخت دست روزگار
آن یکی ناخورده نان از دست و کد
این یکی در بند قانون و قضا
آن یکی قایق سوار جزر و مد
این یکی از مفسدان و مغرضان
آن یکی نو کیسه و از حزب باد
کار دنیا را چه دیدی ، والیا
وای از آن روزی که آید عدل و داد
چرخ نا اهل است و تیغش نا بکار
هر گزت با او سر و کارت مباد