ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
برایت انقلابی کرده ام ، شهرِ بشاگردم
برای باوری می آیم و دور تو می گردم
کپرهای غمت را ، کاخی از امید می سازم
ز راه انقلاب عشق ، هر گز ، برنمی گردم
ریشه ها هست ، اگر شاخه بخشکد ز جفا
شکر ، ماندست هنوزم ، هنر مهر و وفا
شاخه ی زخمی شهرم ز زمستان خونست
شاید از دست جماعت برسد ، بوی وفا
عکسی که برایم همه چیز است ، هنوز
افسوس که مدتیست بر عکس شدم
مثل همه از خود خودم بی خبرم
از بی خبری شبیه یک عکس شدم
زمستان
تو بی تقصیر می آیی.
به بادی می رسی
با برف پیدایی.
همان
یخ بسته جانی
سرفه ی خشکی
ز مستانی.
کلاهت ور بیفتد
کوه را
رسوا.
تموزت سرد.
خرست خواب.
و شولایی که چو پانی به تن دارد.
و شبگیری
که دیگر نیست
و برگی مرده
از تاوان
سبزینه.
وعریان بیدی از
تاوان
بیداری.
و لرزان
تک درخت میوه ی مردم.
و خوش پو شیده
سرو
خانه ی دارا.
عجب سرمای دلسردی
زمستانی
رسیده از صدای زوزه ی گرگی.
کلاغی برف می چیند.
درختی اشک می شوید.
و مهتابی
که پنهان
لابلای ابر می ترسد.
و انبوهی
برای سو ختن در خانه ی سارا.
و اندوهی
برای من.
مردی
زیر تنهایی خمیده.
روستا را
می چراند.
گرگها را
می پراند.
با سگی از دوستی هر شب.
و می پاید
و می پا ید .
صدای باد برفی
می وزد
با سوزن سرما.
و می دوزد
شکاف چوبی در های فردا را.
چه بی رحمانه می آید
زمستان.
بر تنور سرد
وبر خوابی که تن پو شش
به غارت رفته از دیروز.
و برجیبی
که خالی را خوابانده.
و بر طفلی
که می گرید برای خوردن پستانکی چر کین .
چه سر مایی.
چه بیدادی.
چه اندوهی.
ز دستانی که می ارزد.
به دستانی که می لرزد.
عجب سرمای سختی شد .
عجب فصل زمستانی.
زمستانی
که هر روز مرا می دزدد از گرما.
زمستانی
ز آدمها.