ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
بگذریم از هم
از در مهر
بیایید
معطر بشویم .
میلتان گر به خدا هست
از این در بشویم .
تا گذشتید
نگویید
چه افتاد و چه شد
راه را
تا قدم آخر ، آخر بشویم .
نا امیدی
گنهی سخت تر از عصیان است
نشد این در
برویم
از در دیگر بشویم.
دست ها را بهم و
دیده بسوی گلسرخ
بهم آمیخته و
واحد و
پیکر بشویم
شعر سعدی
چه سرودیست
روان و ساده.
غم هم را
بخوریم و
همه
هم سر بشویم.
بگذریم
از من بیهوده ی
شب مانده ی
سرد.
تا شکوفه
قدمی نیست
به باور بشویم .
چوب خشکیده بسوزد
به تنور
دگران.
حال روئیدن اگر هست
بیا
تر بشویم.
گریه کافیست.
نگه دار
اگرت
اشکی هست .
لازمش دارم
اگر
همدم ساغر بشویم .
ما همه
مست و خرابیم
ز بیگانه شدن.
بهتر آنست
که مست از خم دیگر بشویم .
باز می گو یم اگر
وارد میخانه شدیم .
بگذریم از هم و
هم خلق ، پیمبر بشویم .
آمد از رقص زمین ، مرگ غریبانه ی ما
بی خبر سوخت شبی ، هستی پروانه ی ما
دست غیبی و قضا و قدری بود، گمان
که شد آوار چنین خشت و گلِ خانه ی ما
ساقیا قسمت ما را به که دادی دیشب
که نه مِی بود و نه خُم بود و نه پیمانه ی ما
غارتی بود که در غرش آن رعد مهیب
کس نماند و همه مردند ، زکاشانه ی ما
چه غریبانه بگریند ، ز بیداد زمان
هر که جا مانده ز تقدیر ، به ویرانه ی ما