ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
ماه من عید است ، قربانت شوم.
بوسه ای ده تا که مهما نت شوم.
برق چشمت ، چشم ما را خیره کرد.
فرصتی ده تا که چشمانت شوم.
می در خشی نور می بخشی بتا.
کن تجلی تا که خا قا نت شوم.
عین نوری ، همنشین اختری.
سینه بگشا تا که دستانت شوم.
ساکتی اما درونت راز ها ست.
بغض بشکن تا که گریانت شوم.
بیقراری کشت ما را ، نا زنین.
گو شه چشمی تا که سا ما نت شوم.
خوبرویان را قراری نیست ، لیک.
شوخ چشمی تا که ، پیما نت شوم.
کافری کا فیست ، ای هندوی مست.
هو شیارم کن ، که ایما نت شوم.
می کشی ما را به شمشیر دو لب.
هست زیبا ، اینکه تاوانت شوم.
روزی که آمدی ، به دو دستت ، دو سیب بود .
گفتم چقدر سیب گلاب تو ، خوردنیست .
طا قت نداشت ، حو صله، تا سیب دیگری .
یعنی که سیب تازه ی لبخند ، چید نیست .
دنیای ما ، پر از بهار خیال تو ، می گذشت .
تکرار غنچه های سیب تو ، هر بار دیدنیست .
آن سیب چهار فصل که آوردیش بهار .
حالا به فصل سرد زمستان خریدنیست .
ده، بیست ،سی، گذشت .بهاران عمر ما .
اما هنوز قصه ی سیبت ، شنید نیست .
تعبیر زندگی ،به همین سیب عاشقیست .
عشقی که بوی سیب تو دارد ، نمرد نیست.