ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
رفتم اما نرسیدم به بیابان شعور
دیدم انباشه آدم همه خوابند به گور
رفتم اما به سکوتی که نیامد خبری
و از آن دور صدایی که می آمد از دور
بیکران بود و دشتی که سرابش پر بود
و نمی خواند مرا پیش خودش کس به حضور
تا قدم می زدم از پای خودم دور شدم
و همه کم شده بودند به هنگام عبور
به سر آمد شفق و من نرسیدم به غروب
و نبودم کسی آنجا که دهد فرّه و نور
آسمانی که همه رو به تو پیدا می شد
و منِ هیچِ رها گشته به صحرای غرور
پوچ گشتم و خیالی که ندانست کجاست
و حواسی که نفهمید ، در آن وادی طور
آه از رنج شب آلودگی و حیرت و ترس
و صدایی که نبودش به من مرده به صور
پای تنهایی و حشت زده ام خوابیدم
و در اندیشه ی اندوه و خطر های شرور
ناگهانم به خود آمد ، که کیم یا که چرا ؟
و رمیدم به صدایی که می آمد از گور
که بسی زنده به گورند ، وگر زنده بسی
و بخوانید بر او فاتحه ی اهل قبور
چه شب سخت و عذابی که مرا آدم کرد
و چه صبحی که دگر باره شدم بنده ی نور