ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
صدای گوسفندان ، هی هی چوپان ، نمی آید
و آوایی ز استر های بی پالان ، نمی آید
زمستان غربت آورده ، به قفل هر دری انگار
صدایی ، از در همسایه ی خوبان ، نمی آید
چه افتادست ، پای کوچه های ، بیقراری را
که جز پای جدایی ها ، کسی میدان ، نمی آید
مسیر کوچه های سرد را ، پایی نمی پاید
صدای صحبت بابای ، این و آن ، نمی آید
تنوری نیست ، بوی نان حسرت می خورد ، احساس
و حتی لقمه ای هم ، از سراب نان ، نمی آید
عجب دردیست این همسایگی های ، غریب آلود
کنار پنجره ، یا گوشه ی در ، مرحمی پنهان ، نمی آید
بخار ، از بخاری های این ده بر نمی خیزد
کسی تا پای مسجد های تنها گشته ی ایمان ، نمی آید
در این دلتنگ شهر ، سردِ ، بی روحِ ، زمستانی
به جز سرمای دی ، سوغاتی ، ارزان نمی آید
به پا خیزیم و برگردیم ، هنوزم بوی بودن ، هست
که غیر از دست ما ، کاری ز نا اهلان ، نمی آید
رفیق دست هایم شو ، که دست افشان به پا خیزیم
که بی هم ، زخم ما را ، مرحم و درمان نمی آید
ز آدم هاست آبادی ، بیا ز ین کوچ بر گردیم
که بی ما بر سکوت شهر ، سر و سامان نمی آید
نه می آیی ، نه می آیم ، عجب صرف بد اخلاقی
که بی ابر حضور ما ، نمی ، باران نمی آید
سلامی باد بر آنان ، که دود کنده شان پیداست
که از گرمایشان ، سرما به جسم و جان نمی آید
اگر گاو آهن همت ، زند شخمی به بایر ها
کسی ناخوانده ، بر باغ پدر ، مهمان نمی آید