ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
ظهر عاشورا
حالا که رفته اکبر و اصغر ، نرو بمان .
من با تو ام ، تو ، جان برادر ، نرو بمان .
این خیمه های بی تو و عباس را ببین .
جان رقیه ، این دفعه دیگر ، نرو بمان .
می ترسم آنکه می روی و بار آخر است .
چندی ، به خاطر دل مادر ، نرو بمان .
می رفت و همچنان دل زینب اشاره داشت .
تنها ، حسین مانده ز حیدر ، نرو بمان .
آنان که رفته اند ،حسینی شدند ، هآی.
دیدی ، حسین و زینب دیگر ، نرو بمان .
هر جا حسین و دعوی شمر و یزید شد .
با اتکا به سوره ی کو ثر ، نرو بمان .
بگشای چشم ، حسینی دگر ، ببین .
دیدی !، تو را به جان پیمبر ، نرو بمان .