پا گذاشتم ، روی هر چی
تا بدونی ، پا به پاتم
منم اون غریبه ای که
مدتی هست آشناتم
میگی رفتم و ندیدی
زیر پات نشسته قلبم
هی میگی کی برمیگردی؟
نمی فهمی ، من باهاتم
غم نشسته روی واژه
تا میام برات بخونم
یاد اون روزا میفتم
که هنوز محو ، نگاتم
میدونی بی تو نمیشه
جای دیگه پا بذارم
آخه گفتم به تو یکبار
عاشق قد و بالاتم
توی پرسه های دیدن
همه هستن و تو نیستی
دیدنی یعنی تو باشی
تا بگم مست چشاتم
هرچی در سمو می خونم
همه تکرار یه اسمه
یه ورق تویی و بعدش
این منم که لابلاتم
واسه حرف آخر امشب
میفرستم یه نوشته
بخون و بخواب عزیزم
به خدا که من فداتم
بودنت ، حال و هواییست که ساحل دارد
رفتنت ، مثل خطا ، جای تامل دارد
بی بهارت نظری نیست ، مگر حال بدی
که پس از هجرت گل ، حضرت بلبل دارد
کسی حوالی این شهر بی قرار بود و نبود
همو که ماهِ رُخَش بر مدار بود و نبود
خیال خفته چه دانست در زمین هوس
گسل به روی گسل مست انفجار بود و نبود
می آمد از طرف خط ریل شهر غریب
کسی که سوت زنان چون قطار بود و نبود
به ، سر گذشتِ زمستان ، تمام باغ گریست
درخت منتظرش بی بهار بود و نبود
به نعل و آینه می بست ، چشم آرزو به دخیل
اگر چه فرصت فالش سه بار بود و نبود
ز شهر خسته نیامد خبر ، به قلعه شدیم
نصیب پرسش ما هم ، حصار بود و نبود
چه کشته بود به آوار سنگواره مگر؟
نصیب مرد درو ، تیغ و خار بود و نبود
هزار دیده به دیدار هر غبار که رفت
به اسب خاطره مردی سوار بود و نبود
هزار مقصد و منزل رسید قاصد عمر
نبود آنکه از او انتظار بود ، نبود!
از خویش کمی رها شدن هم بد نیست
از وادی خود ، جدا شدن هم بد نیست
یکهفته پس از با همه بودن شاید
در لحظه ی جمعه جا شدن هم بد نیست
بنشینی و چای و یک سکوت و دستی
با خلوتی آشنا شدن هم بد نیست
گاهی بنویسی ز خودت ، بی کم و کاست
با نسخه ی خود شفا شدن هم بد نیست
هر جا که حقیقتی به قربانی رفت
فریاد زدن ، صدا شدن هم بد نیست
در غارت برگ آدمیزاده ز فقر
هم صحبت بی نوا شدن هم بد نیست
این ، آن ، و هزار و یک تقاضا ، خواهش
از خواستنی ، جدا شدن هم بد نیست
فریاد ز بردگی که شد عادت ما
گاهی هوس رها شدن هم بد نیست
هر که به دیدار تو شد صبح شد
در حرمت یار تو شد ، صبح شد
هر که تواش دانه و دامش شدی
مرغ گرفتار تو شد ، صبح شد