ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
گفتی که بگذرد
و
نگفتی
کِه بگذرد ؟
من از تو
یا
تو از من
و
این هرکدام را
هرگز مباد!
گرچه
جهان نیز بگذرد!
شاید
تو
بی من.
مرا بی تو
آه نه!
آذر !
عزیز من
غم پاییز بگذرد .
حالا
منم ،
نشسته به بی برگی زمان
برخیز
آفتاب باش ،
غم و سوز بگذرد
آبانِ بی تو
رفت و
آمده ای
ای شکیب سرد
با تو
تمام حسرت امروز
بگذرد.
عریانِ
مه گرفته ،
به باران سلام کن .
تا
روزگار تلخ بی تو
و دیروز بگذرد
آری
گذشته مهر و
به پیشست
سوز دی
این
بعد ها
به عشق
عشوه ی نوروز
بگذرد.
روزگار سرد پاییزی و ماتم ، می شود
زایش نور و بهار و فرحت جم می شود
دست یاری ، پای همت ، در مصاف خشم و زخم
زندگی با سعی ، درد و غصه اش کم می شود
بغض ها و اشک ها و آه ها و ناله ها
مرحمی گر سر نگیرد ، بر جگر سم می شود
مثل هر دریاچه ای ، گر آبریزش تر شود
جشن سرریزش به هر تقدیر و کم کم می شود
شوت باید کرد توپ دوستی را با عمل
هر چه ناممکن تصور می کنی هم می شود
سنگ باشد ، در بیابان پر از خاشاک و تیغ
مهر چون آید ، جماد و سنگ ، آدم می شود
خشک شاخی در مصاف آب و لطف آفتاب
زنده شاید نه ولی تابیده و خم می شود
ریسمان مهربانی را بتابانش به جهد
رشته اش در همتبانی ، سخت و محکم می شود
آب حیوانست ، گر با پای عشق آیی به چاه
در طریق سعی ، آب چشمه ، زمزم می شود
خشک خوی و اخم روی و تلخکام همنشین
هاونش گر مهر باشد ، قرص و مرهم می شود
صبر باید صبر ، دمنوش نگاه خسته را
چای عصر دلبری ، با خنده ای دم می شود
خدا کند که ز مغرب بهار طلوع کند
مه ربیع هم از آن دیار طلوع کند
ز بیستون خبر آید که عشق برگشته
برای هلهله خورشید بی شمار طلوع کند
بیدار منم که با تو بر خاسته ام.
هشیار منم ، ز غیر پیراسته ام.
☀️
ای من به فدای تو که نور نوری.
ای خوش به منی که از تو آراسته ام
غافل ز خویش و منتظر روی ماه بود
محتاج آسمان و اسیر نگاه بود
جا مانده بود در شب اندوه و بی کسی
آن کس که در نگاه منتظرش ، اشتباه بود