اندک ، اندک
فصل پاییز و
انار و عاشقی.
شُر شُر باران و
جان بیقرار و عاشقی.
دسته ، دسته
در عبور چشم ها
پر می کشد
کوچ مرغان
از مسیر کو هسار و عاشقی.
یاد رفتن می کند
از سر گمانم هجر دوست
هر که پا بنهاده
در این روزگار و عاشقی.
باغبان
سر مست و
سیب آرزو ها رنگ ، رنگ.
کوچه باغ و
برگریزان
دست یار و عاشقی.
کم ندارد
از بهاران
عشوه ی سر شاخه ها
جای بلبل
زاغکان و
قار قار و عاشقی.
دست در دست قلم مو
رو به شاخ و
شاخسار
بوم باغ و
رنگ زرد و
کوچ سار و عاشقی.
هر چه
دارد باغ
می بخشد به پای
یار خویش.
برگ و بار بی شمار و
سایه سار و عاشقی.
مکتب پاییز
یعنی
عاقبت عریان شدن.
وانهادن
دل بریدن
از دیار و عاشقی.
سی روز گذشت و رخ مهتاب نیامد .
آن داس مه آلوده ی شب تاب نیامد .
افطار گذشت و سحری نیست دوباره .
برپلک کسی غمزه ای از خواب نیامد .
سیل آمد و موج آمد و گرداب به گرداب .
آن ماه فرو رفته به گرداب نیامد .
دستار به سر ، کودک غواص جوان شد .
مرد و بلم از کو چه ی مرداب نیامد .
سی روز گذشت از رمضان پسر ما .
بیچاره پدر مُرد و دلش تاب نیامد .
هر روز به تکرار و هنوزم رمضانست .
ما تشنه لبان را خبر از آب نیامد .
همین که رفتی
جهان عزا شد
دلم شکست و ، ببین چه ها شد؟
قفس شکست و
پرنده پر زد
چه سان دل من ، چنین رها شد
چه پروراندی؟
به ذهن کانی
فریفت ما را و خود خدا شد
چه دیده بودم؟
چه دیده بودی؟
سراب چشمت ، پر از بلا شد
به قصد کعبه
شدم ز خانه
ز لشکر غم ، چه نینوا شد
دمار ما را
چنان به هم زد
که خاک گردون ، نصیب ما شد
شب آمد و
تیره شد ، جوانی
چه آرزو ها که بر فنا شد
سحر رسید و
جهان درخشید
دری که بستی ، دوباره وا شد
یکی شبیه
نگاه اول
به شهر جانم ، چو کدخدا شد
حیات خانه
ز آب و جارو
دوباره گرم و پر از صفا شد
چه زود دست
دروغ رو شد
چه زود گندم ز جو جدا شد
در امید را
کسی گشاید
که از درونِ خود آشنا شد .
صحبت از فقر کجا و شکم سیر کجا ؟
حرف نا پخته کجا و سخن پیر کجا؟
ملتهب گشتن اندیشه و عصیان نکاه
در مصاف هنر و قدرت تدبیر کجا؟
نا بجا گفتن و بیهودن سرودن عیبست
داد و فریاد شغال و جَنَم شیر کجا ؟
ما گنهکار ولی قدرت تبعیض ، چرا ؟
حد داروغه کجا و غل و زنجیر کجا ؟
پای لنگ من و دیوار بلند تو ، بگو
صخره ی دشت کجا ، قله ی پامیر کجا ؟
شکوه در حد شکافیست که درجامعه است
بوق تحذیر کجا ، وحشت آژیر کجا ؟
در نگاه من و تو سوء تفاهم پیداست
اثر شیر کجا ، معجز اکسیر کجا ؟
جیبِ خالی من و ، سفره ی عالی شما
فهم تقریر کجا ، دعوی تصویر کجا ؟
بین حرف و عمل اما به خدا فاصله هاست
درک آزادی و پابسته به زنجیر کجا ؟