اگر میا یی و با هم ، زخانه ها برویم .
ز خانه های شما ، خانه های ما برویم .
تنیده رنگ زمان ، خانه های زیبا را .
برای ساده شدن پیش کدخدا برویم .
چقدر خانه قبلی اتاق زیبا داشت .
از این حصار بتو نی به حجره ها برویم .
شبیه پر زدن عندلیب و پروانه .
رها به جنگل اندیشه ای جدا برویم .
به قاف اگر نرسیم ، از قبیله می پرسیم .
به قله های شرف تا دهانه ها برویم .
چو طیر پر بزنیم از شکاف صخره ی دوست .
قدم قدم به دل آشیانه ها برویم .
صدای مرد می آید ، نبرد سنگین است .
برای خسته نبا شید ، یک صدا برویم .
بیا دمشق دگر جای ماندن ما نیست .
به سمت شرق اگر شد ، به کر بلا برویم .
چقدر تند دویدیم ، تا نفس با قیست .
برای تو به ، کمی چار دست و پا برویم .
نخورده گندم اگر ، آدمی زتو با قیست .
از این بهشت شیا طین بی خدا برویم .
هنوز بوی اذان مدینه می اید .
بیا زکعبه ی بو جهل فر قه ها برویم .
بعد مدتها
سراغت آمدم حالی بپرسم
رفته بودی
از تو و ایام احوالی بپرسم
رفته بودی
بافتم چون دار قالی
روز های زندگی را
خواستم راز گل قالی بپرسم
رفته بودی
جدولی از زندگی پر کرده ام ،
یک حرف مانده
از حروف واژه ی خالی بپرسم
رفته بودی
گوشه ی ذهنم سوالی مانده
بی پاسخ هنوزم
از جوانی و کهنسالی بپرسم ،
رفته بودی
شعر من در مصرع آخر
تو را کم داشت ، گفتم
لااقل
از حضرتعالی بپرسم
رفته بودی
عشق یعنی ، فر صت تنها شدن .
عشق یعنی ، گم شدن پیدا شدن .
عشق یعنی ، بو سه ها لبخند ها .
عشق یعنی ، مثل غنچه وا شدن .
مست بودیم ، یار آمد و رفت
خواب بودیم ، بهار آمد و رفت
در زمان گذشته سر کردیم
لحظه ی انتظار آمد و رفت
محو چشمان گرگ ها بودیم
گله های شکار ، آمد و رفت
خفته بودیم وقت بیداری
فرصتی بی شمار آمد و رفت
شکر نعمت نبود مردم را
صلح و سلم و قرارآمد و رفت
کار دنیا فریب آدم بود
عشق در استتار آمد و رفت
پای احساس عقل را کشتیم
نسلی از افتخار آمد و رفت
ما که مجنون عشق خود بودیم
غافل آندم نگار آمد و رفت
پای تردیدمان چه می کردیم
که شرف پای دار آمد و رفت
گوش بر نغمه های شیطان بود
زندگی با سه تار آمد و رفت
جبر یا اختیار یا هر دو
باید از این گذار آمد و رفت
عمر بیهوده ، اسب بی زین است
اسب بی زین ، چکار آمد و رفت؟
ای خوش آن بعد ما بگوید ، کس
مردی از این دیار آمد و رفت
تو آن قوی سپیدی ، عاشق امواج دریایی
رها چون می شوی از دور چونان ماه ، پیدایی
تماشایی تری و قتی جدایی می کنی با من
چو خورشید نشسته بر افق ، زرین و زیبایی
بیا ، برگرد ، هر چندی که می خواهی و دلتنگی
ولی گاهی ، جدایی می شود ، آغاز شیدایی
بیا تا تازه تر باشیم ، ز با هم بودن با هم
دوباره عاشق هم در همان ایام تنهایی
شبیه صبح با هم منتظر باشیم و بر گردیم
غروبی نیست ما را تا طلوعی هست و فردایی
تو از آن سو بیا ، من این طرف ، وقت قرار هم
کنار جوی آب و سایه ی زیبای افرایی
بیا تکرار را از هم بگیریم ، خستگی را هم
برای هم کمی هم منتظر باشیم ، یه وقتایی